برآن مدار سرخ همیشه
خورشید خستگی ست که می گردد
مستی به گریه می خواند:
- باران عنایتی ست
من سال هاست آه که دستم را
در شرشر مداوم باران نشسته ام.
برآن مدار سرخ همیشه
خورشید خستگی ست که می گردد
و مستها که می خوانند :
- ما از شرابخانه نمی آییم.
عمری ست آه
که مرگ مرگ سرخ پرنده
مثل گدای کور خیابان است
خاموش و منتظر.
شاید پرنده این همه را میدید
که با وجود آن همه خط
میخواند:
من در تمام مدت پرواز
بر خط بی نهایت فاصل پریده ام.
هوشنگ گلشیری
*
اره...گاهی این زندگی هم طوفانه هم باد هم ....گیجم